سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از جاهل انتقاد مکن، که دشمنت می دارد، و از عاقل انتقاد کن، که دوستت می دارد . [امام علی علیه السلام]

تنهای تنها

چو افتد باد کبر ، اندر دماغت

چو طغیان و غرور، آید سراغت

به گورستان برو،نزد خموشان

که از کبرت دمی یابی فراغت

ببین یک متری، اندرزیر پایت

چو اشخاصی، دهند آنجا ندایت

که ای مغرور،در دنیای فانی

تو هم، مانند ما، اینجاست،جایت




ریحانه حاتمی ::: چهارشنبه 86/6/28::: ساعت 3:49 عصر

انت المولی و انا العبد

بازم شروع شد حرص خوردنای بی ثمر...

بازم شروع شد توجیه کردنای بی مورد...

آخه تا کی؟ چیزی باقی نمانده.

فکر می کنی عمر نوح (ع) رو بهت میدن.نه ! بابا دیگه خیلی نمانده!

هی بهت میگن 30 روز فلان کارو بکن به هر بهانه ای که شده خودتو خلاص می کنی ، یا نه آخرش که دیگه چیزی نداری که رو کنی

صد تا کار میکنی تا بالاخره همون رو هم خراب کنی، آدم نمی شی دیگه...

بهت میگن یه شب فلان کارو بکن هزار تا چیز بهت میدن هزار تا توجیه میاری که اگه خسته باشی قبول نیست و...

و هزاران چیز دیگه . تو که منو تو این همه سال شناختی، عرضه هیچ کاری رو ندارم پس حالا دیگه خودت یه کاری بکن...

مگه نمی گن تو از مادر به بچه مهربانتری ...

مادر هر چه قدر هم بچه اش نخاله باشه بازم هواشو داره چون مادره...

پس تو هم خودت منو جمع کن. من اگر صد سال دیگه هم عمر کنم همینم که هستم ...

یا اله العاصی العفو

hasrat


ریحانه حاتمی ::: چهارشنبه 86/6/21::: ساعت 10:46 عصر

آنچه بیشتر به جنبه معاشرتی مربوط میشود ، آشکار کردن محبت و علاقه به دیگران است. اگر کسی را دوست داریم، اعم از دوستان،والدین،همسر،فرزندان و ... این محبت را به زبان آوریم و آن را ابراز کنیم و در دل نگه نداریم.

ابراز دوستی و اظهار علاقه ، خود ما را هم مورد علاقه و محبت دیگران قرار میدهد.معاشرت گرم و محبت آمیز با دیگران، هنری است شایسته که باید کوشید این ادب اجتماعی را فرا گرفت و به کار بست.

پس چرا ما اینقدر بی عاطفه شده ایم که تازه ، وقتی طرف می میره ، یادمان می افته که

چقدر دوستش داشتیم و ای کاش بیشتربهش محبت می کردیم و ای کاش ...

چرا همیشه می گیم از فردا؟

چرا همین امروز نه؟؟

اصلا" چرا همین الان نه؟؟

پس از کی؟

مااز کجا می دونیم کی می میریم؟

یا از کجا می دونیم که طرف مقابلمون کی می میره؟

چرا همیشه باید یه جای حسرت برای خودمون باقی بزاریم؟

چرا همیشه باید یه ای کاش تو زندگیمون باشه؟

ای کاش...

ای کاش...




ریحانه حاتمی ::: یکشنبه 86/6/18::: ساعت 11:45 عصر

ابلیس بر عیسی (ع) آشکار شد و گفت:تو نبودی که می گفتی جز آنچه خداوند مقدرت کرده است بر تونرسد؟

فرمود:بلی. گفت:پس خویشتن را از قله این کوه فرو انداز. اگر مقد ر باشد که به سلامت مانی،بمانی. فرمود:ای

طردشده رحمت،خداوند را رسد که بندگان را آزماید نه بندگان را که خداوند را آزمایند




ریحانه حاتمی ::: شنبه 86/6/17::: ساعت 12:31 عصر

از دیده گر سرشک

 چو باران چکد رواست

کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر

 




ریحانه حاتمی ::: جمعه 86/6/16::: ساعت 3:54 عصر

من امشب قصد آن دارم که با سوز

                                به شبهایم ببخشم جلوه ئ روز

بجویم جرعه ئ جام شما را

                               چراغانی کنم نام شما را

به یاد بچه های تیپ قائم

                               دو چشمم چشمه ئ اشک است دائم

خوشا آنانکه همچو شرزه شیرند

                              بلا نوشان تیپ الغدیرند

چه گردانی همه ماه و ستاره

                             همه در عشق بازی دستواره

من از دنبال ایشان می دویدم

                             چو گرد کاروان از راه رسیدم

جرس بر هم زدم آن شب دوباره

                             خدا بود و من و ماه وستاره

جرس بستم به محمل محمل درد

                            شبی که ماه با من گریه می کرد

به حق ((یا محمد!یا محمد))

                           

                            توسل کن بیاید ابن احمد!




ریحانه حاتمی ::: چهارشنبه 86/5/31::: ساعت 12:38 صبح

 

لطف کن

 ای دوست از رخ پرده بگشا

 ناز کم کن

 دل تنهایی ز دلبر

                      غیر دیداری ندارد.




ریحانه حاتمی ::: سه شنبه 86/5/30::: ساعت 12:33 صبح

          ای  فرزند آدم ! چیزهایی از من می خواهی که به واسطه آگاهی

       از منافع تو آنها را از تو دریغ میدارم. هنگامی که در خواهشت

 

          پا فشاری میکنی ان چیزها را به تو می بخشم. تو به واسطه ئ

 

آنها مرا نافرمانی میکنی و من میخواهم تو رارسوا نمایم که باز

 

مرا می خوانی و من از خطایت چشم پوشی میکنم.                                     

 

 

(تورات)

 




ریحانه حاتمی ::: دوشنبه 86/5/29::: ساعت 4:9 عصر

 

 

(جان هور کوس) مجارستانی که یک رنگرز ساده بوددر سی سالگی روزی از طبقه چهارم یک ساختمان سقوط کرد . وقتی که در بیمارستان به هوش آمداحساس کرد که حافظه و هوش او به صورت حیرت انگیزی زیاد شده است. او بعد از خارج شدن از بیمارستان بنای تحصیل را گرفت و در مدت کوتاهی یک فیزیکدان معروف شد.((حالا چرا ما نمی خواهیم این چیزا رو بفهمیم منم نمیدونم))

 




ریحانه حاتمی ::: دوشنبه 86/5/29::: ساعت 1:24 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 0


بازدید دیروز: 3


کل بازدید :9385
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>آرشیو شده ها<<
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<